بنام دوست

دوباره خسته‌ام از شعرهای تکراری

تو هم چرا غزل تازه‌ای نمی‌باری

نسیم سبز نگاهت نمی‌وزد بر دل

بگو که از دل تنگم تو نیز بیزاری

ولی حضور تو حس می‌شود درون دلم

و عطر یاد تو در شعرهای من جاری

من خزان زده را با بهار نسبت نیست

به احترام تو روییدنی شدم آری

دوباره تشنه‌ی یک جرعه شعر دیدارم

بیا که از غزل عاشقانه سرشاری

هنوز عکس تو زیباست مثل روز نخست

درون قلب من آری اگرچه ز نگاری

وضو گرفته‌ام امشب برای دیدارت

و خسته از همه دیدارهای تکراری

چطور میشه؟

چطور میشه که کسی رو دوست داشته باشی ولی اون تو رو نه؟
چطور میشه که به کسی اعتماد کنی ولی اون به تو نه!
چطور میشه که دلت پیش کسی باشه ولی نتونی بهش بگی؟
چطور میشه که تو رویا قشنگ می بافی اما تو واقعیت نه؟
چطور میشه که بخوای اما نتونی؟
چطور میشه که همه با هم صاف و صادق باشن؟
چطور میشه که بعضی چیزایی رو که می بینی، نبینی؟
چطور میشه که بفهمی که هستی یا نه؟

بهترین نهانکاران

همه ی آنهایی که پیاپی کامیاب می شوند دارای حیله گری عمیقی هستند آنان لغزش ها و ناتوانی های خود را همواره یکسره توانایی می نمایانند : و از اینرو آنان می باید این لغزش ها و ناتوانی ها را بگونه ای نامعمول به خوبی و به روشنی باز شناسند.

نیچه