مرگ

هرچند که روزها و یا ماهها رو در کنارش بودی و آرزوی آرامش براش میکردی و مرگ رو تو چشماش میدی اما شنیدن خبر مرگش...
بلافاصله یاد تمام خوبیهاش می افتی و دلت می سوزه.اینکه چه آدمی بود و چه کارای بزرگی کرد و آخرش در طی دو سال آخر عمرش در فراق همدمش اینطور زمینگیر شد.بعضی از قدیمی ها محبتشون رو به زبون ادا نمی کنن اما در عمل میبینی که چه میکنن.۷روز از فوت مادربزرگم نگذشته بود که پدربزرگم شدیدا زمینگیر شد، نه کسی رو می شناخت، نه قادر به حرف زدن بود، و نه تاب زندگی کردن رو داشت...
چه بی وفایی هایی که از طرف اونایی که براشون برای رضای خدا قدم برداشته بود، بهش نشد و اون براش مهم نبود و باز هم به تلاشش ادامه داد و... حالا همونا توی مراسمش اومدن و گریه می کنن و از خوبیهاش میگن و طلب حلالیت می کنن.

چرا هیچ کدوم مرگ رو قبول نداریم و به شیوه فراموشی و نسیان زندگی می کنیم و با دیدن مرگ دیگری اونقدر تو فکر می ریم و دگرگون میشیم ولی دوباره با گذشت ۶-۷ روز ... روز از نو روزی از نو؟

این چند روزی که نبودم رفتیم پدربزرگمون رو راهی اون دنیا کردیم و اومدیم.دیگه نه پدربزرگ داریم نه مادربزرگ!


ولی خداییش یه کمی بداخلاق بود!

در عرصه زندگی انسانی، افتخارات و پاداشها نصیب کسانی می شود که از خود شایستگی نشان می دهند.


                                        ارسطو

انسان نیک بد نخواهد دید.... نه در طول زندگی و نه پس از مرگ....


                                       افلاطون


ای کاش مردمان عادی ظرفیت نامحدودی برای بدی کردن و قدرتی نامحدود برای خوبی کردن داشتند.

                                     سقراط

آنان که زندگیشان را بدون ستایش و سرزنش گذرانده اند، روحشان غمناک خواهد بود.


                                       دانته