بعد یه عمر....

انقدر گرفتاری و مشکلات و کار و بار زندگی زیاد شدن که اصلا ۱-۲ ماهه وبلاگ نازنین خودم رو هم ندیدم!چه برسه به مال دوستان.

حالا همین الان تو این فرصت ۲-۳ دقیقه ای اومدم اعلام وجود کنم و دوستان رو از نگرانی برهانم .

خلاصه گفته باشم که هستم هنوز.

تا ببینم کی سعادت نصیب میشه بیام و یه چی بنگارم.

آخر شانس!

فکرش رو بکن که آروم آروم تا سر کوچه بری به امید اینکه ماشین سریع گیر میاد و مسیر هم ۱۰-۱۲ دقیقه بیشتر طول نمیکشه.

سوار تاکسی میشی و ۲ قدم جلوتر همه مسافرا پیاده میشن و راننده تاکسی هم ۴ تا مسافر یه خط دیگه رو میبینه و چشمش برق میزنه!! میگه اینجا سر تخت طاووسه! میگم خب! میگه مگه پیاده نمیشی؟ میگم من گفتم سر توانیر !! میگه ااا ببخشید!!!

۱۵ دقیقه وامیستی تا ماشین دیگه ای بیاد ببرتت تا سر توانیر. اگه این ماشین هم دم پارک ساعی پنچر بشه و مجبور شی یه ماشین دیگه سوار شی تا به مقصد برسی اونوقت مشکل از تو بوده یا ماشینا؟!!!