منم خوب می ترسم اما ترس که دلیل نمیشه ... سارا جون هیچ وقت حس کردی که وقتی از یه کاری می ترسی و یه بار انجامش میدی .... بازم با اینکه ترست برطرف نشده ولی بازم دوست داری که انجامش بدی
سلام . میدنی چرا این گیاه ها پای رفتن رو ندارند ؟؟ به نظر من چون آنها خورشید رو ندیده اند و گرمای اون رو حس نکرده اند . باید به آنها آدرس خورشید رو نشون داد . آپدیت شد .
کی خورشید رو بهشون نشون میده؟خودشون باید پیدا کنند؟یا بچینیمشون و بذاریمشون تو یه لیوان و جلوی خورشید تا کاملا پژمرده بشند تا ببینند؟
خیلی جالبه تا حالا بهش فکر نکرده بودم. اما چقدر سخته واقعا موجوداتی که اینطور زندگی میکنن تمام عمر خاکستری. نه توی تاریکی اند نه توی روشنایی!از بابت لینک هم بیشتر از بیش ممنون.
باز هم سلام . من هنوز هم روی حرف خودم مبنی بر اینکه باید راه خورشید رو به آنها نشان داد هستم : یکی از راه های نشان دادن خورشید ٬ اینه که درخت های زائد و بی مصرف رو از جلوی راه آنها برداشت . این تو زندگی ما انسانها هم هست و با برداشتن خیلی از موانع میشه به جاهای بزرگی رسید .
مهم اینه که بتونیم زائد رو تشخیص بدیم.مهم اینه که بدونیم این گیاهه زائد تره یا اون یکی ها؟ارزش کدوم بالاتره؟که یکی دیگه واسش فدا بشه.
شاید می ترسند از اینکه جایی بدتر از اینجا نصیبشون بشه ..چون تا حالا جرات اینو پیدا نکردن که جایی دیگه برن ..به طور خلاصه قدرت ریسک پذیری رو ندارن(چشمک)
از بس گیاهن!آخه یکی نیست بگه حیف نونا!!!چرا پای رفتن ندارید؟!
منم خوب می ترسم اما ترس که دلیل نمیشه ...
سارا جون هیچ وقت حس کردی که وقتی از یه کاری می ترسی و یه بار انجامش میدی .... بازم با اینکه ترست برطرف نشده ولی بازم دوست داری که انجامش بدی
مثل بعضی از خودمان ... مثل من یکی!
میشه وقتی ریشه هات تو خاکن و تو نمی خوای از ریشه جدا بشی یه کار دیگه بکنی. می تونی قد بکشی!
خب وظیفه ماست که به دشت های دور که رسیدیم سلامشان را برسانیم.
چقدر زندگیشون شبیه زندگی منه
سلام . میدنی چرا این گیاه ها پای رفتن رو ندارند ؟؟ به نظر من چون آنها خورشید رو ندیده اند و گرمای اون رو حس نکرده اند . باید به آنها آدرس خورشید رو نشون داد .
آپدیت شد .
کی خورشید رو بهشون نشون میده؟خودشون باید پیدا کنند؟یا بچینیمشون و بذاریمشون تو یه لیوان و جلوی خورشید تا کاملا پژمرده بشند تا ببینند؟
به نسرین جونم سلام
کارت من وبلاگا رو نمی یاره برای همین خیلی وقت بودم سر نزده بودم.
:X
امیدوار بودم که این مطلب رو خودت هم بخونی.مال خودته.یادت میاد کجا نوشتی؟
کاغذش اینجاست.یه کاغذ آبی.
عین خودت نوشتمش.
ولی چرا...
با مهران موافقم
همون بالایی
اواااااااااا تا وقتی این همه پسر همسایه هست ..چرا تو بمیری...(چشمک )
درست مثل بعضی ادما .....
سلامممممممممم.........بیابانیست دهشت زا نه خورشیدی نه ابری هیچ پیدا نیست!
سلاممممممممممم :) اه اه اه... بی عرضه اند دیگه... اونایی که تو تاریکی جنگلن شرف دارن به اینا
پس محکومند به مرگ!
خیلی جالبه تا حالا بهش فکر نکرده بودم. اما چقدر سخته واقعا موجوداتی که اینطور زندگی میکنن تمام عمر خاکستری. نه توی تاریکی اند نه توی روشنایی!از بابت لینک هم بیشتر از بیش ممنون.
باز هم سلام . من هنوز هم روی حرف خودم مبنی بر اینکه باید راه خورشید رو به آنها نشان داد هستم : یکی از راه های نشان دادن خورشید ٬ اینه که درخت های زائد و بی مصرف رو از جلوی راه آنها برداشت . این تو زندگی ما انسانها هم هست و با برداشتن خیلی از موانع میشه به جاهای بزرگی رسید .
مهم اینه که بتونیم زائد رو تشخیص بدیم.مهم اینه که بدونیم این گیاهه زائد تره یا اون یکی ها؟ارزش کدوم بالاتره؟که یکی دیگه واسش فدا بشه.
سلام ... پا و حس و توان و انگیزه داشتن اصل کاره ... بی اینا نمی شه رفت ...
اگر پای رفتن هم داشتند نای رفتنی نیست برایشان.
شاید می ترسند از اینکه جایی بدتر از اینجا نصیبشون بشه ..چون تا حالا جرات اینو پیدا نکردن که جایی دیگه برن ..به طور خلاصه قدرت ریسک پذیری رو ندارن(چشمک)
احساساتم رابافتم وگلیمی کردم بر سر راه تو تا بدانی چقدر دوستت دارم
تقدیم به کسی که دیوانه وار دوستش دارم اما عشق واحساس مرا نادیده می گیرد