-
ما همــــه آفتابگــــــردانیــــم...
شنبه 17 تیرماه سال 1385 12:31
گل آفتابگردان روبه نور می چرخد و آدمی رو به خدا ما همه آفتابگردانیم اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگران نیست ... وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد. آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد. اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد ....
-
ریش سفید دوستان!
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 10:19
آخه من نمی دونم واسه کی تاحالا رفتم خواستگاری که بهم بیاد برم دنبال دختر بگردم واسه برادر دوستم! واسه برادر خودم نرفتم دنبال دختر! آخه از این آدما هم نیستم که خیلی اجتماعی باشم و خیلی با دوست و آشنا روابط آنچنانی داشته باشم! یکی از بچه ها گیر داده به من که برو واسه برادرم یه دختری با فلان مشخصات پیدا کن!!!
-
چرا باید به چیزی که نداریم افتخار کنیم؟
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 12:57
آخه من نمی دونم این فوتبال بی تکنیک تیم ایران نگاه کردن داره! تازه نگاه کنی و از گل نزدنشون ناراحت شی و با گل خوردنشون دلت بریزه و آدرنالین خونت هم در حین نگاه کردن مناظر لذت بخش فوتبال ایرانی در جام جهانی!!!!! بالا بره! و کلی هم میوه و تخمه کدو حروم کنی که آدرنالین خون تنظیم بشه!!!!! واقعا جای تاسفه! طفلی داوره رو...
-
بعد یه عمر....
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 15:58
انقدر گرفتاری و مشکلات و کار و بار زندگی زیاد شدن که اصلا ۱-۲ ماهه وبلاگ نازنین خودم رو هم ندیدم!چه برسه به مال دوستان. حالا همین الان تو این فرصت ۲-۳ دقیقه ای اومدم اعلام وجود کنم و دوستان رو از نگرانی برهانم . خلاصه گفته باشم که هستم هنوز. تا ببینم کی سعادت نصیب میشه بیام و یه چی بنگارم.
-
بهار آمد...
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 12:26
-
آخر شانس!
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 16:01
فکرش رو بکن که آروم آروم تا سر کوچه بری به امید اینکه ماشین سریع گیر میاد و مسیر هم ۱۰-۱۲ دقیقه بیشتر طول نمیکشه. سوار تاکسی میشی و ۲ قدم جلوتر همه مسافرا پیاده میشن و راننده تاکسی هم ۴ تا مسافر یه خط دیگه رو میبینه و چشمش برق میزنه!! میگه اینجا سر تخت طاووسه! میگم خب! میگه مگه پیاده نمیشی؟ میگم من گفتم سر توانیر !!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 13:04
اول صبحی دیدن صحنه دویدن یک پیرمرد ۷۰-۷۵ ساله با یه کوله بزرگ به پشتش برای رسیدن به اوتوبوسی که از ایستگاه رد می شه حس جوونی به آدم میده! اگه با هم میدویدیم من بهش نمی رسیدم!!!
-
فقط چند لحظه!
شنبه 17 دیماه سال 1384 12:59
اوتوبان هر یکی دو کیلومتری صحنه های وحشتناکی از یک تصادف. مدام به جناب همسر میگی یه مقدار احتیاط کن! یک لحظه میبینی که میلیمتری از بین وانت سمت راستی و کامیون سمت چپی که از روبرو می اومد رد شدیم! همینطور چپ و راست رو می پایی که مثلا اگه خطری پیش اومد آژیر بکشی!!! یهو از آسمون خدا یه موتور میاد زیر چرخهای جلوی ماشین!!!...
-
جاودانه...
شنبه 10 دیماه سال 1384 13:21
;What we have done for ourselves alone dies with us .what we have done for others and the world remains and is immortal Albert Pike-
-
شعار
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 10:37
هیچ دقت کردین بیشتر اونهایی که دائما با شعار قصد اصلاحات و یا بعبارتی نشون دادن خودشون بعنوان یک روشنفکر هستند، چه آشوبی تو زندگیشون برپاست؟ یکی دو ماهه که منتظر یه کاری هستم که هر دفعه ۳-۴ روز به تاخیر می افته! آدم کارش به این خلق خدا گیر نکنه والله که بد دردیه! همه میخوان کارشون زود راه بیفته ولی کار دیگری رو راه...
-
امانازدستبلاگاسکای!
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 09:43
من بعد از قرنی هفته پیش یه چی نوشتم اما انگار بلاگ اسکای حال نداره پابلیشش کنه! شماها هم یه همچین مشکلی داشتین؟چه وضعیتیه ها!!!!!
-
مسافرت درون شهری
شنبه 21 آبانماه سال 1384 11:39
حسابش رو بکن که سوار یه ماشین از این مسافر کش ها بشی و وسط راه بفهمی که آقاهه کر و لال هستند اونوقت هی بشینی حساب و کتاب کنی که ۵ ثانیه دیگه چه جوری باید حالیش کنی که می خوای پیاده شی! بعدش با پول بزنی به آقاهه که اونم یه دور ۱۸۰ درجه بچرخه عقب و از یه طرف داری حالیش می کنی که کجا می خوای پیاده شی و از طرف دیگه می...
-
عیدتون مبارک!
جمعه 13 آبانماه سال 1384 17:00
روز عیدی اومدم یه سر بزنم اینجا و تبریکاتی عرض کنم و تعداد کامنتها رو بشمرم که یهو دیدم اووووووووووووووووووه! چه خبر بیده اینجا! بلاگ اسکای غوغا کرده! بابا ای ولله! برم ببینم چی ها داره.آدم احساس غریبی می کنه! راستی قالب وبلاگمون رو هم بی خیالش شده انگار! راستی عیدتون مبارک!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 11:20
طرف اومده شب قدر دعا و نیایش، اونوقت مردم دارن داد میزنند که ای خدا العفو العفو! اونوقت یه بیکاری که قدر این شب رو نمی دونه اون وسط میگه الان یه گونی علف از اون بالا می افته پایین! اونوقت این گریه داره یا خنده؟
-
مهمونی!
جمعه 6 آبانماه سال 1384 20:47
شده تا حالا مهمونی زورکی برید یا مهمونی زورکی بدید؟ این ماه رمضونی من هر دو تاش رو تجربه کردم بعد هر کدوم هم یه روز کلافه بودم! قبول دارم که یه مقدار زیادی وسواس دارم ها(بیشتر وسواس توی روابط) اما خیلی وقتها مجبوریم برای حفظ ظواهر و یه سری ارتباطات و واسه خاطر دل یکی دیگه یه کارهایی رو بر خلاف میل باطنی انجام بدیم....
-
ای شانس!
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 12:49
داشتیم به خدا گله می کردیم که چرا در شانس به رومون بسته شده!دیدیم یه بسته هزاری افتاده زمین جلوی چشممون جدای اینکه کلی برامون کار درست کرد که کجا ببریم و به کی بدیم پول رو اما دیدید بعضی وقتها خدا چه رک با آدم حرف می زنه؟! واقعا خیلی از موقعیتهایی که فکر می کنیم شانسه میتونه برعکس باشه. اما خدا جون ما دست بردار نیستیم...
-
۱۰ مهر
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 13:11
همیشه واسه همه مون یه روز توی این ۳۶۵ تا پیدا میشه که یادآور یکی از بهترین ها باشه و وقتی یادش می افتی ناگهان غرق میشی توی خاطرات اون روز. امروز هم واسه من بهترینه. آدم اصلا از سر صبح که پا میشه خوشحاله.همینطوری! به همین مناسبت توسط جناب همسر به یه جشن کوچولو در مکانی که هنوز لو نرفته به صرف شام دعوت شدیم.
-
تنبلی ممنوع!
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 09:29
منم مثل خیلی های دیگه تنبلم.تنبلیم میاد که زرنگ بشم! هر روز که میخوام چیزی اینجا بنویسم تنبلیم میاد! ۵شنبه که با هدی و لیلا رفتیم کن گفتم اومدم حتما یه چیزی می نویسم.آخه لیلا کلی از وبلاگ نویسیم تعریف کرد.من و هدی هم در عوض خرمای امیر آقا رو تبلیغ کردیم که اتفاقا گرفت.نمی دونم حالا لیلا با گاری رفت دم شرکت هدی اینا که...
-
پیشرفت حیوانات!
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 11:27
کسی دیده مرغ هم بخونه؟ عین خروس؟ مرغ همسایه ما میخونه! قُد قُد نمی کنه ها! فقط یه دونه میگه «قو» اینجوری : قووووووووووووووووووووووووووووو ! آدم از خنده نمی تونه بخوابه!
-
فضولی!
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 14:58
یه چند وقتیه حس می کنم شدیدا آلزایمر گرفتم! شدیدا فراموشکار شدم . دیدین آدم یواشکی میره توی وبلاگ بنده خدایی و چاخانهایی رو که نوشته میخونه چقدر کیف میده و از خنده میمیره! خب عیب نیست که هر کی توی وبلاگش اونی باشه که دلش میخواد!
-
مسافرت یه روزه!
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 12:29
ساعت ۳ از سر کار در می آیی. ساعت ۴:۳۰ واسه شب دعوت به شام می شی. ساعت ۵ می ری پرو لباس واسه مهمونی جمعه این هفته. ساعت ۶ راه می افتی طرف اوشان و فشم. ساعت ۷:۲۰ بعد از کلی ترافیک اتوبانهای صدر و بابایی می رسی اوشان. خوردن شام توی فضای باز و خنک بعد از فرار از این گرمای وحشتناک و دمدار تهران واقعا می چسبه. خوابیدن زیر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 09:23
هنوزم واسه هر امتحان تن و بدنم میلرزه!نمی دونم چرا هرچی بزرگتر هم میشم فایده نداره.عین کلاس اولی ها میشم! تابحال غیر از یه نمره ریزپردازنده دانشگاه نمره های خیلی بدی هم نگرفتم ها. ولی بازم از امتحان یه جورایی می ترسم. دیروز هم با این اوضاع و احوال، امتحان win xp+2003 server از دوره های MCSE رو دادم و نمره کامل گرفتم....
-
ماجرای ایران و اروپا
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 11:23
نمی دونم این سران اروپایی هنوز دیدشون به ایران و روسای ما عین زمان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه هستش یا روسای ما واقعا دارن عین پدرانشون با این اروپایی ها تا می کنند که این دومی بعید نیست! تعلیق داوطلبانه یعنی چی اصلا که اینهمه دردسر واسمون درست کرده؟! در هر صورت آدم از این خط و نشون کشیدن اروپایی ها بدجوری احساس...
-
مهمونی
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 12:36
دیشب مهمون همون دوست چینی مون بودیم.جاتون خالی با این معده درب و داغون و تحریم شده پزشکی از اون غذاهای پر از سیر و ادویه خوردیم . ممپیا و یکی هم که اسم قلمبه و سلمبه ای داشت که مرغ سرخ شده توی سیر و ادویه فراوان بود. الان هم حال زیاد درست و حسابی ندارم. توی غذا پختن چه دقت و سرعتی داشتن.اندازه ها یکسان باشه.زمان پخت...
-
ای مزاحم!
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 13:23
یه همسایه داریم که از ساعت ۴ صبح هر ۱۰ دقیقه(به جون خودم اگه دروغ گفته باشم!)ساعتشون زنگ می زنه! من نمی دونم این دیگه چه مدلشه!صدای ساعتش تا خونه ما هم میاد.البته اگه یه کوچولو پنجره باز باشه ها!حالا ما هیچ!ولی خودش دیونه نمیشه؟یه روز و دو روز هم نیست.هر روز همینه.تنها دلیلی که میتونه داشته باشه احتمالا اینه که خوابش...
-
ماههای دور از وبلاگ!
شنبه 25 تیرماه سال 1384 11:03
یه وقت هر روز تعداد کامنتها رو می شمری . دید و بازدید می ری!یه وقت هم یکی دو ماه فرصت پیدا نمی کنی به وبلاگت اصلا سر بزنی! به هر حال بازم اومدم!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 15:18
برای اولین بار بود که تمام مراحل کفن و دفن و مراسم ها رو از نزدیک دیدم.انگار یه آرامشی بهم دست داد.قبلش خیلی از مرگ می ترسیدم.اما حالا زیاد نمی ترسم.حداقل نسبت به قبل. هیچ وقت مرگ کسی باورم نمی شد.اما اینبار که جسد بی روح رو دیدم انگار تازه فهمیدم مرگ یعنی چی. اکثرا توی همون ۷روز اولی که کسی فوت می کنه توی خواب بعضی...
-
رویاهای صادق
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 10:05
چقدر خدا باید آدم رو دوست داشته باشه که راهنمایی هاش رو واسه بنده خودش توی خواب و خیلی آشکار نشون بده و وقتی که اون کار رو علیرغم میل باطنی و فقط با توسل به خوابی که دیدی همونطور انجامش بدی و همه چی درست پیش بره و از شدت خوشحالی ذوق مرگ بشی. ممنونم خدای من.
-
روانشناسی!
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 11:14
نمایشگاه امسال رو که سر میزنی اکثر غرفه ها کتابهای روانشناسی رو جایگزین رمانهای عاشقانه کذایی ایرانی کردند.هر کدومشون راههایی رو برای بهبود اوضاع روانی بیان می کنن: یکی میگه باید کودک درون رو بهش بها داد. یکی دیگه میگه درون نگری رو مقدمه ایجاد هر تغییری روی خودتون بدونین و اون یکی میگه اعتماد به نفس اول راه لذت بردن...
-
...
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 12:17
از کسی که نمیداند که نمیداند, بر حذر باش! به کسی که نمی داند و می داند که نمیداند, تعلیم بده! کسی را که میداند و نمیداند که میداند, روشنش کن! از کسی که میداند و میداند که میداند پیروی کن! بگو چشم!