پیشرفت حیوانات!

کسی دیده مرغ هم بخونه؟ عین خروس؟ مرغ همسایه ما میخونه! قُد قُد نمی کنه ها! فقط یه دونه میگه «قو» اینجوری : قووووووووووووووووووووووووووووو ! آدم از خنده نمی تونه بخوابه!

فضولی!

یه چند وقتیه حس می کنم شدیدا آلزایمر گرفتم! شدیدا فراموشکار شدم .

دیدین آدم یواشکی میره توی وبلاگ بنده خدایی و چاخانهایی رو که نوشته میخونه چقدر کیف میده و  از خنده میمیره!
خب عیب نیست که هر کی توی وبلاگش اونی باشه که دلش میخواد!

مسافرت یه روزه!

ساعت ۳ از سر کار در می آیی.
ساعت ۴:۳۰ واسه شب دعوت به شام می شی.
ساعت ۵ می ری پرو لباس واسه مهمونی جمعه این هفته.
ساعت ۶ راه می افتی طرف اوشان و فشم.
ساعت ۷:۲۰ بعد از کلی ترافیک اتوبانهای صدر و بابایی می رسی اوشان.
خوردن شام توی فضای باز و خنک بعد از فرار از این گرمای وحشتناک و دمدار تهران واقعا می چسبه.
خوابیدن زیر پتو و لحاف و همچنان یخ زدن از سرما و شنیدن صدای بارون شبانگاهی هم واقعا مزه داره.
صبحانه با نون و کره و مربای محلی و حرکت به سوی تهران که ساعت ۱۱:۳۰ سرکار حاضر بشی.

کوتاه بود ولی خیلی کیف داد.