ای شانس!

داشتیم به خدا گله می کردیم که چرا در شانس به رومون بسته شده!دیدیم یه بسته هزاری افتاده زمین جلوی چشممون

جدای اینکه کلی برامون کار درست کرد که کجا ببریم و به کی بدیم پول رو اما دیدید بعضی وقتها خدا چه رک با آدم حرف می زنه؟!
واقعا خیلی از موقعیتهایی که فکر می کنیم شانسه میتونه برعکس باشه.


اما خدا جون ما دست بردار نیستیم ها!گفته باشم.

۱۰ مهر

همیشه واسه همه مون یه روز توی این ۳۶۵ تا پیدا میشه که یادآور یکی از بهترین ها باشه و وقتی یادش می افتی ناگهان غرق میشی توی خاطرات اون روز.
امروز هم واسه من بهترینه.

آدم اصلا از سر صبح که پا میشه خوشحاله.همینطوری!

به همین مناسبت توسط جناب همسر به یه جشن کوچولو در مکانی که هنوز لو نرفته به صرف شام دعوت شدیم.

تنبلی ممنوع!

منم مثل خیلی های دیگه تنبلم.تنبلیم میاد که زرنگ بشم!

هر روز که میخوام چیزی اینجا بنویسم تنبلیم میاد!
۵شنبه که با هدی و لیلا رفتیم کن گفتم اومدم حتما یه چیزی می نویسم.آخه لیلا کلی از وبلاگ نویسیم تعریف کرد.من و هدی هم در عوض خرمای امیر آقا رو تبلیغ کردیم که اتفاقا گرفت.نمی دونم حالا لیلا با گاری رفت دم شرکت هدی اینا که خرما بفروشه یا نه!

ولی از امروز صبح زود (ساعت۹) که اومدم سر کار تصمیم گرفتم که زرنگ بشم!
اول صبحی المیرا آدرس ولاگ جدیدش رو داد و همینطور که داشتم میخوندمش به این مطلبش رسیدم که :

وقتی می گویی «یک روزی» خواهم نوشت، خواهم سرود، خواهم گفت، خواهم کرد همیشه تا ابد با آن کاری که می خواهی بکنی، با آن چیزی که دوستش می داری «یک روز» فاصله داری. همیشه تا ابد «یک روز» دور هستی.

.این فاصله را بردار! و تا ابد در «همین لحظه» باش.

.حق روح ما این فاصله های کشدار بی معنا نیست.

.او با فاصله بیگانه ست.


آره اینم یه آمپول پنی سیلین واسه دوری ویروس تنبلی!


پ.ن: یه روز صبح زود اومدیم سر کار ها! هر کی از دم در اتاقم رد میشه میگه سحرخیز شدی!چه خبره!

پ.ن: میشه یک لطفی بکنید؟